جدول جو
جدول جو

معنی پیکار داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

پیکار داشتن
(هََ ن ن)
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن:
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد.
ناصرخسرو.
جفا و ستم را غنیمت شمارد
وفا و لطف را بپیکار دارد.
ناصرخسرو.
یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی
همی کار هموار پیکار دارد.
ناصرخسرو.
رجوع به پیکار شود
لغت نامه دهخدا
پیکار داشتن
در رزم بودن
تصویری از پیکار داشتن
تصویر پیکار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمار داشتن
تصویر تیمار داشتن
خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار داشتن
تصویر کار داشتن
دارای شغل و کار بودن، مشغول کار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
عمده و اصل و مهم بودن. اصل کار بودن:
کار کن کار، بگذر از گفتار
کاندرین راه کار دارد کار.
سنائی.
، با کسی معامله داشتن. (آنندراج). پرداختن به کسی یا چیزی:
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد.
ناصرخسرو.
چنان فتنه با حسن صورت نگار
که با حسن صورت ندارند کار.
سعدی (بوستان).
نگفته ندارد کسی با تو کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار.
سعدی (گلستان).
دشنام همی دهی به سعدی
من با دو لب تو کار دارم.
سعدی (طیبات).
ما را همیشه چون دل ما بیقرار داشت
خط گر نمیرسید بما حال کار داشت.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
ذوق حسنش بر تماشای گل رخسار داشت
گر نمیبردند زود آئینه با خود کار داشت.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
حامل پیام بودن
لغت نامه دهخدا
(هََ رَبَ)
آشکارا داشتن. هویدا و نمایان داشتن:
در آبی که پیدا ندارد کنار
غرور شناور نیاید بکار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(اُ/اُمْ می بَ وَ/ وُ دَ)
اهتمام. اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن. مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم الاطباء) :
مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 137). من اندیشیدم و بپذرفتم از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی، قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 182). نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). و اگر غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه).
چوبیمارگون شد ز غم چشم نرگس
مر او را همی لاله تیمار دارد.
ناصرخسرو.
یار تو تیمار ندارد ز تو
چون تو نداری خود تیمار خویش.
ناصرخسرو.
گر گیتی تیمار تو ندارد
آن به که تو تیمار او نداری.
ناصرخسرو.
آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی آنکه... (از ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). باید که ولایت ماوراءالنهر نگاهداری که سرحد دشمن است ورعیت را تیمار داری. (تاریخ بخارا ص 103). مرغان رابه زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ طبرستان).
که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید.
سعدی.
، بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در شغلی: و برادر او، قاضی امام سدید القضاه ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان محمد بن منصور النسوی تیمار داشت در نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(هَمْ بَ لَ)
عهد داشتن:
عمری است که با عشق تو پیمان دارم
خون دل و غم بسینه مهمان دارم
چون کوه بسودای تو در وادی غم
آتش بجگر آب بدامان دارم.
علی میرزابیک درمنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ مْوْ)
داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیلۀ کسی بثالثی: بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی) ، حامل واسطۀ سخنی یا مطلبی بودن از کسی برای دیگری
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ترتیب جنگ دادن. رزم بنیاد کردن. حرب آغازیدن:
نشان ده که پیکار سازم بدوی
میان یلان سرفرازم بدوی.
فردوسی.
بکش هرکه پیکار سازد به ده
همه کهترانند یکسر، تو مه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن:
صبا باز با گل چه بازار دارد
که هموارش از خواب بیدار دارد.
ناصرخسرو.
زیرا که تا بصبح شب دوشین
بیدار داشت بادۀ دوشینم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکار داشتن
تصویر بکار داشتن
وادار بکاری کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
هویدا داشتن آشکار داشتن: در آبی که پیدا ندارد کنار غرور شناور نیاید بکار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام داشتن
تصویر پیام داشتن
حامل پیام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
عهد داشتن: عمریست که با عشق تو پیمان دارم خون دل و غم بسینه مهمان دارم. (علی میرزا بیک درمنی)
فرهنگ لغت هوشیار
داشتن مطلب و خبری از جانب کسی برای ابلاغ بدیگری: بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد
فرهنگ لغت هوشیار
ترتیب جنگ دادنرزم بنیاد کردن: نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یالن سر فرازم بدوی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار داشتن
تصویر تیمار داشتن
تعهد کردن، اهتمام، مواظبت کردن، مراقبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار داشتن
تصویر کار داشتن
مشغول کاری بودن
فرهنگ لغت هوشیار